اوای جنون پارت اول

Maeora · 06:48 1400/06/30

ادامه برای پارت بعدی ۳ نظر ناقابل 

مقدمه:
آن خدایی که به قلبم غم داد
خود او باران داد
زندگی با تب ثانیه ها میگذرد
میشود ثانیه را جریان داد...
جامهام را پر می کنم از عطر تو 
خیالم را لبریز از سیمای تو 
می جویم تو را میان نرگسها در زیر باران 
نبیند چشم من غیر تو را
می خواند مدام لبهای من نام تو را 
نگاهم فریاد می زند شوق تماشای تو را 
تمام آینه ها را از عکس های تو پر می کنم 
تمام جاده ها را با تو قدم می زنم 
چه باشی و چه نباشی
من تو را با من زندگی می کنم
تویی که تخمین فاصلهات هم دشوار است
و تن من تاب ندارد شمردن کیلومترها راجسمت دور است 
 ل اما
خیا توست که با روحم در هم میآمیزد 
و آواز جنون سرمیدهد...
با نام چشمانت آغاز میکنم قصه ی ناتمام جنونم را 
و شروع دوست داشتنت را
در انتظار تو بودم در چنان هوایی که گریز از تو ممکن نبود 
آمدی... 
و چه زیبا با نوای دل نشینت قلب درد آلودم را تسکین بخشیدی 
و چه آرام از تأللو چشمانت به تن بیجانم روح زندگی دمیدی 
و با تو زنده شدم در تالطم لحظه های مرده
قلب یخی و چون بتی ساختم از سنگ سرد 
و نقابی شیشهای کشیدم به روی چشمانی که آینهی آن شده بود 
غرق شدم در سیاهی دنیایی که یخ زده بود از سرمای درونم و بوی نفرت می داد از 
دست هایی که آلوده به انتقام بود
آمدی... 
و با پاکی باران چشمانت شستی و از بین بردی تاریکی ها را
و با موج موهایت به بند کشیدی گذشتهی مغلوب شدهی سایه واری که چون تبر 
به ریشهام زده بود
ناخدای دریای جنونی شدی که طرح چشمانت قبله نمایش بودخونی که دو قدم ی غرق شدن در آن بودم، به پاکی آسمان دل صاف و بی ریایت 
فریاد زدم:
مجنون وار دوستت دارم...
مجنون آوای جنونی که نفس میدهد هرم مسحایی اش به جانی که با سنگ سرد 
خو گرفته بود 
مجون آوای جنونی که بی باده مدهوش
میکند تن مردهی مرا و تب زندگی در رگ هایم جاری میسازد 
قلبی که عاری از هر حسی است
در اعماق آن جایی وجود دارد
که با عجز تو را درخواست میکند
-طبق ماده 216 قانون مجازات اسالمی مصوب 1398 و ماده 549 قانون آئین 
دادرسی کیفری مصوب 1398 ،نظر به اتهامات متهم اردالن نیکزاد، اعم از حضور در 
چندین فقره آدم ربایی و قاچاق انسان و موادمخدر، دادرسی دادگاه های عمومی 
و انقالب اسالمی در امور کیفری، متهم را به پرداخت دیه و مبلغ ذکر شده در پرونده،
پنج سال حبس و اشد مجازات محکوم میکند. لذا دادگاه ختم رسیدگی را اعالم، و
طی دادنامه شماره 1193مورخ چهارشنبه شنبه 10 مهر ماه 1398 ،حکم متهم را
صادر می نماید. 
با اتمام جمله منشی، قاضی چکش را روی میز کوبید و اعالم کرد:
-ختم جلسه.