اوای جونو پارت۴

Maeora · 13:49 1400/07/08

بفرمایید ادامه هنوز واسه قسمت هیجانیش کلی مونده

آره، چطور؟ 
-باید باهاش تماس بگیر م!
شهرام سریع تلفنش را از جیب درآورد و دست اهورا داد و گفت:
مولود ی... -اسمش دکتر 
این را خودش هم متوجه شده بود. سریع شماره گیری کرد و به دو بوق نرسیده،
تماس برقرار شد. 
-بله!
-دکتر مولودی؟ 
-خودم هستم، شما؟ 
-خوب گوش کن ببین چی میگم، امروز پروفسور رستاک آرین و آوردن بیمارستان و 
تو اونجا بودی و بهش رسیدی. االنم تحت نظر تو به پزشکی قانونی اعزام شده،
همراهش یه پتو بوده که من اونو می خوام!
دکتر که به وضوح معلوم بود شوکه شده، لحظه ای سکوت کرد و بعد با صدایی
مرتعش گفت: 
علمی چیه... اما لطفا پای من و به این داستان باز نکن . من خونواده دارم و نمیببین جوون؛ من نه میدونم تو کی هستی و نه میدونم نسبتت با اون شخصیت
خوام زندگیم پای این قضیه هدر بره. تمام وسایلی که همراهش بود، یه پتو بود و
یه چاقوی ضامن دار، که من همراهش فرستادم. از این بیشتر نه چیزی میدونم و
نه به من مربوط میشه...
و به ثانیه نکشیده صدای بوق ممتد در گوش اهورا پیچید. شهرام سریع گفت: 
-چی شد؟

 

 

تموم شد